در این وبلاگ در راستای اعلامیه حقوق بشر و کنوانسیون های صادر شده به دفاع از حقوق انسانی و شهروندی مردم عزیز کشورمان میپردازیم، حقوقی که به راحتی از تک تک ما سلب شده است و هر روز این روند ادامه دارد.

۱۴۰۳ دی ۳۰, یکشنبه

روزگار مهاجرت

سلام

سلام به شما که این صحبت‌ها رو می‌خوانید

شاید مثل من مهاجری و شاید هم شهروندی هستی که مهاجری را در کشورت می‌شناسی و شاید هم شهروندی مهربان است که به مهاجری پناه داده است.

 با تمام احترام از هر قشری که هستی باید بدانی،

فقط یک مهاجر این صحبتها را می‌کند و در هر گروه دیگری فقط می‌توانید بخوانید که فکر می‌کنید بسیار روشن‌تر فکر می‌کنید و خیلی خوب، یک مهاجر را می‌فهمید، اما با تمام احترام به شما خواهم گفت که این فقط یک توهم است و فقط یک مهاجر، مهاجر دیگری را فارق از فرهنگ، ملیت، رنگ پوست، مذهب یا هزاران تفاوت دیگر نمی‌توان فهمید و هر کلمه‌ای از این صحبت‌ها را احساس می‌کند و مانند فیلمی درام تصاویری است که این سال‌های به او گذشته از جلوی چشمانش گذر می‌کند و مطمئناً می‌خواهد با خیلی از صحبت‌های این صحبت‌ها چشمانش نمدار شود و پیام‌های عمیقی از سر بی‌فرهنگ تلقی شود، زیرا متوجه نشدم که تفاوت فرهنگی‌ها بیشتر و بیشتر می‌شود.

ای صاحبخانه، ای شهروند متمدن، می‌دانی داستان چیست؟؟؟

شهروند هر کشوری که هستی این یک حقیقت است،

 تو خودت را از یک مهاجر یا مهمانی غریبه از سرزمینی دیگر، متمدن‌تر و آگاه‌تر می‌دانی و این ارتباط را با سطح سواد و یا هوش، سطح اجتماعی و یا سطح ثروت و دارایی تو ندارد.

داستان از آغاز می‌شود که در هر کشوری مهاجران توسط دولتمردان، رسانه‌ها و یا هزاران جریان به مغز و چشم جوری تعریف می‌شود و نشان می‌دهد که اکثر مردم در آن زندگی می‌کنند که دیگر تاب تحمل یک مهاجر را نمی‌توانند و از سوی دیگر اگر وجدان و انسانیت دارند. و مهربانی داشته باشند که به مهاجران نگاه کنند، به مهاجران کمک کنند و حتی به یک مهاجر پناه دهند.

اما یک شهروند متمدن نمی‌داند که رسانه‌ای از طریق مغزش قلبش را تصرف کرده است، نمی‌داند که تمام این ترحم‌ها و مهربانی‌ها را با تک‌تک قضاوت‌ها با تک‌تک حرف‌هایی که می‌زند و یا هربار به یک مهاجر می‌گوید که چه فرهنگ اشتباهی داری، اینها همه و همه روح هستند، نمی‌دانند. قلب یک مهاجر را از بین میبرد.

ای شهروند متمدن فرقی ندارد دین تو چیست و یا چه مذهب و یا ملیتی داری فقط این بداند و با خودت صداقت داشته باشد که تو به یک مهاجر، هم ترحم میکنی هم قضاوتش میکنی.

تو یک مهاجر را پناه میدهی اما فرهنگش را به حرف می‌گیری.

تو لباست را که دیگر نمی‌کنی به یک مهاجر هدیه می‌دهی اما لباس‌های خریدن و یا لباس‌های جدید و یا شیک پوشی و حتی کمد پر از لباس همان مهاجر خوشایند تو نیست و حتی باعث تعجب تو می‌شود.

برای شما شهروند متمدن هدیه دادن لباس به یک دوست مثلا برای تولد یا حتی بدون دلیل خیلی تعجب بریز و فرهنگی غلط و عقب ماندگی فرهنگی است اما در عین حال خودت صرفاً برای ترحم به یک مهاجر لباسهایت را به او هدیه میدهی و در ذهنت این میگذرد. که خداوند از کار من راضی است و دیگر این کار خود را قضاوت نمیکنی و فرهنگی اشتباه نمی‌دانی.

دیدی چقدر عجیب است!!!!!!؟


تعصاته دره اشمات فrزndt یaha فerزndndana barader wh خwahrate atsaیl addenah addenden adydne اتاق یک کوودک مجاری یa خanahhe‌ی یک mhemahahr memahtunad baraی tho asجیb wo غیr قar قabule bahahed.

آیا ممکن است همان وسیله مدرن هم هدیه‌ای از سوی شخص دیگری باشد و یا حتی هدیه پدری باشد برای فرزندانش و برای فراموش کردن ترک خانه و خانواده برای فراموش کردن غم نبود پدربزرگ و مادربزرگ و دلیلی برای هزاران فراموشی دیگر ....

تو حاضری به یک پناهنده پناه بدهی اما با دیدن یک پناهگاه مهاجرت ناخودآگاه به آن مهاجر می‌شود که نمی‌دانم چرا شما اینجا می‌آیید و هم با تمام امکانات رفاهی خوشحال نیستید؟

و تو ای شهروند متمدن نمی‌دانی این سوال تو انقلابی در قلب یک مهاجر است

تو به ظاهر از یک مهاجر فقط یک سوال بپرس و شاید منظوری و بدی هم نداشته باشد، اما آن مهاجر با هر حرف تو در طوفانی شدید گرفتار می شود.

آیا متوجه هستی در طول روز چند مرتبه یک مهاجر را در سرزمینی ناشناخته و غریب گرفتار طوفان میکنی؟؟؟؟


درست است که نمی‌گویم همه‌ی مهاجران خوب هستند، متأسفانه در بین ما، مهاجران غیر واقعی و ناسالم بسیاری هم زندگی می‌کنند.

اما آیا این دلیلی می‌شود که تو ای شهروند به گفته خودت متمدن همه مهاجران را قضاوت کنی؟ به راستی در دین و مذهب و اجتماعی‌ شما اینگونه تعریف شده است؟؟؟

 با خودت صداقت داشته باش!!! همه ما برای ارضایی روح خود انسانها و رضایت خداوند از خودمان به دیگران کمک می‌کنیم.


بله تو شهروند متمدن و مهربانی هستی که به پناهندگان کمک میکنی.

اما این را می داند که دارای هر انسانی غرور و عزت نفس او است و تو هر بار با بی فرهنگ تلقی کردن یا مقایسه کشور خودت با کشور او با گفتن سطح آموزش کشور از کشور او بیشتر است و هزاران مقایسه و قضاوت بیمورد دیگر، روح آن پناهنده را با مقایسه و قضاوت بی‌مورد قلب کشته است آن پناهنده را از ادامه زندگی ناامید کرده است و چقدر جالب است که به هیچ وجه این را نمی‌بینی و متوجه می‌شویم. نیستی.

مهاجرانی که روزی در کشورش کسب و کار و رتبه اجتماعی دارند، خانه و کاشانه‌های امن برای زندگی، خانواده، پدر و مادری دلسوز و هزاران دارای مادی و معنوی دیگر واقعاً به خاطر یک خانه و حقوقی که یک دولت بخواهد به او بدهد. کشورش را رها نکرده است و چقدر بچگانه است که فکر می کنم تنها دلیل آمدن یک مهاجر گرفتن حقوق از یک دولت است.

حتی شاید با خواندن این مطلب هم در همین لحظه در ذهنت به مقایسه بین این حرفها و رفتار خودت با یک پناهنده فکر کنی!!!



من در میانسالی نه خود خواستم بلکه به جبر روزگار از خانه امن خودم و از سرزمین مادری ام جدا شدم و پناهنده سرزمینی ناشناخته شدم، موارد بسیار زیادی است که باید یاد بگیرم، خیلی وقتها حتی خیلی مشتاقم که این سرزمین ناشناخته را از فرهنگ کشف کنم. و ادبیات گرفته تا معاشرت با شما را اما این به معنای این نیست که آموخته‌هایم و یا آموخته‌های قبلی از پایه اشتباه بوده یا من مستحق زندگی نرمال بوده است. نیستم.

من یک مهاجر مشتاق گاهی با تلنگر در ذهن می کنم

آری من مانند قبل نیستم

و تو چه میدانی بر سر من چه آمده است

تو فقط داستان مرا می‌شنوی و شاید آغوشت را باز کند برای همدردی من اما سینه‌ای از قلب من را نمی‌توانم احساس کنم.


کاش یکبار جایمان عوض میشد،

فقط در ذهنت این را امتحان کن،

یکبار خودت را جای پدر یا مادری بگذار که دست از همه داشته‌هایشان به هر دلیل سیاسی یا اجتماعی شسته و به سرزمینی ناشناخته‌های آمده‌اند.

حالا تو بیا و تجسم کن در آستانه سی یا چهل سال،


 زبان سرزمین جدید را یاد بگیر،

کار جدید شروع کن،

برای خانواده دنبال سرپناه باش،

 بیا و سعی کن که کشور جدید را قانع کنی که مستحق دوباره هستی،

برای فرزندانت نقش همه اقوامی را بازی کن که در یک شب از دست داده است،

برای همسرت هم خوب بودن و هم در عین حال نقش پدرش و یا مادرش را بازی کن که درست است اما دیگر قرار نیست بوی تن آنها را حس کند و در آغوش بگیرند.


سخت است، تو الان فقط لحظه‌ای را در ذهنت گذراندی اما من تمام این لحظه‌ها را زندگی کرده و می‌کنم، 

پس با تمام احترام

نمی‌توانی من را کامل درک کنم

 می‌خواهم چیزی را من یادآوری کنم که جالب است و شما در آن نقشی را نداریم اما واقعاً دولت نقش اصلی این موضوع را دارد. برده داری نوین امر پیچیده نیست همین محبت های ترحم گونه افراد و یا نگاه بالا به پایین جامعه، عدم اعتماد کار به کارگر یا کارمند مهاجر به نوعی بیانگر این موضوع است.


در این لحظه شاید حتی منه پناهنده را ناسپاس ببینی و بداند که به تو انسان متمدن خرده گرفته‌ام، بله درست می‌گویید منه پناهنده با شما تفاوت دارم من مثل مهمان هستم و تو میزبان و صاحبخانه هستی.


 آری احترام شما بر منه مهمان واجب است و هیچ وقت به خودم اجازه بی احترامی به صاحبخانه را نمی دهم و حتی هر صبح و هر شب از خداوند سپاسگزاری و شکرگزاری می کنم که مرا در ساحلی امن فرود آورده تا تجربیاتی جدید در سرزمینی جدید داشته باشم تمام اینها. برگرفته از همان آموخته مادر و پدر و فرهنگ من است.

 شاید خداوند با گرفتن تمام نعمت‌هایی که خودش روزی به من داده بود می‌خواهد مرا برای چیزی آماده کند.


دوست عزیزم، صاحب سرزمینی که مرا پذیرفته‌ای این است که با هر یک از کردار، گفتار و رفتارت و با تمام قضاوت‌هایت در قلبم با مهربانی بسیار دوستتان دارم زیرا فرهنگم را به من آموخته‌ام که شکرگزار و سپاسگزارم که خداوند در مسیر زندگی‌ام. قرار داده است.

و در آخر

شب باش در پوشیدن خطای دیگران

زمین باش در فروتنی

خورشید باش در مهر و دوستی

کوه باش در هنگام خشم و غضب 

رود باش در سخنان و یاری دیگران

دریا باش در کنار آمدن با دیگران

خودت باش همانگونه که می‌نمایی

مراقب تک تک کلماتمان باشیم، کلام قدرت دارد و در قلب شنوده تاثیری عمیق می‌گذارد.

هر قدمی که شخصی را قضاوت میکنی با کفشهای همان کسی باشد که قضاوتش میکنی.


به امید روزی که جهانی آزاد داشته باشیم

سعید بهشتی متین (مهرپاد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

روزگار مهاجرت

سلام سلام به شما که این صحبت‌ها رو می‌خوانید شاید مثل من مهاجری و شاید هم شهروندی هستی که مهاجری را در کشورت می‌شناسی و شاید هم شهروندی مهرب...