سلام
سلام به تویی که این صحبتها رو میخوانی
شاید مثل من مهاجری و شاید هم شهروندی هستی که مهاجری را در کشورت میشناسی و شاید هم شهروند مهربانی هستی که به مهاجری پناه دادهای.
با تمام احترام از هر قشری که هستی باید بدانی،
فقط یک مهاجر این صحبت ها را درک میکند و در هر گروه دیگری باشید فقط میتوانید خوانندهای باشید که فکر میکنند بسیار روشن فکر است و چقدر خوب، منه مهاجر را درک میکنید اما با تمام احترام به شما خواهم گفت که این فقط یک توهم است و فقط یک مهاجر، مهاجر دیگری را فارق از فرهنگ، ملیت، رنگ پوست، مذهب و یا هزاران تفاوت دیگر میتواند درک کند و هر کلمهای از این صحبتها را احساس کند و مانند فیلمی درام تصاویری که در این سالهای مهاجرت به او گذشته از جلوی چشمانش گذر میکند قطعاً با خیلی از سطرهای این صحبتها چشمانش نمدار خواهد شد و نفسهای عمیق از سر بیفرهنگ تلقی شدنش بخاطر عدم درک درست از تفاوت فرهنگی ملتها بیشتر و بیشتر میشود.
شهروند متمدن، میدانستی داستان چیست؟؟؟
شهروند هر کشوری که هستی این یک واقعیت است،
تو خودت را از یک مهاجر و مهمان از سرزمین دیگر، متمدنتر و آگاهتر میدانی و این ارتباطی با سطح سواد، سطح اجتماعی و یا سطح ثروت و دارایی تو ندارد.
داستان از جایی آغاز میشود که در هر کشوری مهاجران توسط دولتمردان، رسانهها و یا هزاران جریان به مغز و چشم جوری تعریف و نشان داده میشوند که اکثر شهروندان در باطن خودشان دیگر تاب تحمل یک مهاجر را ندارند و از سوی دیگر اگر کمی وجدان و انسانیت و مهربانی داشته باشند از سر ترحم به مهاجران نگاه میکنند، به مهاجران کمک میکنند و حتی به یک مهاجر پناه میدهند.
اما یک شهروند متمدن نمیداند که رسانه از طریق مغزش قلبش را تصرف کردهاند، نمیداند که تمام این ترحمها با تکتک قضاوتها با تکتک حرفهایی که میزند و یا اینکه هربار به یک مهاجر یاد آور میشود که ای واااااای چه فرهنگ اشتباهی داری، اینها همه و همه روح و قلب یک مهاجر را میکشد.
ای شهروند متمدن فرقی ندارد دین تو چیست و یا چه مذهب و یا ملیتی داری فقط این را بدان و با خودت صداقت داشته باش که تو به یک مهاجر، هم ترحم میکنی هم قضاوتش میکنی.
تو یک مهاجر را پناه میدهی اما فرهنگش را به سخره میگیری.
تو لباست را که دیگر استفاده نمیکنی به یک مهاجر هدیه میدهی اما لباس خریدن و یا لباسهای جدید و یا شیک پوشی همان مهاجر خوشایند تو نیست و حتی باعث تعجب تو میشود.
تو میتوانی در اتاق فرزند خودت یا فرزندان برادر و خواهرت برخی وسایل مدرن را ببینی و هرگز حتی به آن توجه نکنی اما همان وسایل در اتاق یک کودک مهاجر یا خانهی یک مهاجر میتواند برای تو عجیب و غیر قابل قبول باشد.
آیا ممکن نیست همان وسیله مدرن یا یک دستگاه جدید الکترونیک هم هدیهای از سوی شخص دیگری باشد و یا هدیه پدری باشد برای فرزندانش برای فراموش کردن ترک خانه و خانواده برای فراموش کردن غم نبود پدربزرگ و مادربزرگ ...
تو حاضری به یک پناهنده پناه بدهی اما با دیدن یک پناهگاه مهاجرت ناخودآگاه به آن مهاجر میگویی که نمیدانم چرا شما به اینجا میآیید و اینجا هم با تمام امکانات رفاهی باز خوشحال نیستید.
و تو ای شهروند متمدن نمیدانی این انقلابی است در قلب یک مهاجر
مهاجری که روزی در کشورش کسب و کار و رتبهی اجتماعی داشته، خانه و کاشانهای امن برای زندگی داشته، خانواده داشته، پدر و مادری دلسوز داشته و قطعاً بخاطر یک خانه و حقوقی که یک دولت بخواهد به او بدهد کشورش را رها نکرده است.
درست است نمیگویم همهی مهاجران خوب هستند، متأسفانه در بین ما، مهاجران غیر واقعی و ناسالم زیادی هم زندگی میکنند.
اما آیا این دلیلی میشود که تو ای شهروند به گفته خودت متمدن همهی مهاجران را قضاوت کنی؟ به راستی در دین و مذهب و دیدگاه اجتماعی تو اینگونه تعریف شده است؟
با خودت صداقت داشته باش!!! تو برای ارضای روح خودت به آن پناهنده کمک میکنی و نمیدانی خیلی از مواقع آن پناهنده را در گوشهای از رینگ بوکس میگذاری و در عین حال خودت اصلا متوجه نیستی که چه بلایی به سر آن پناهنده آوردهای.
بله تو شهروند متمدن و مهربانی هستی که به پناهندگان کمک میکنی.
اما این را بدان بزرگترین دارایی هر انسانی غرور و عزت نفس او است و تو هر بار با بی فرهنگ خواندن او با مقایسه کشور خودت با کشور او با گفتن اینکه سطح آموزش کشورت از کشور او بیشتر است و هزاران مقایسه و قضاوت بیمورد دیگر، روح آن پناهنده را کشتهای تو با مقایسه و قضاوت بیمورد قلب آن پناهنده را از ادامه زندگی ناامید کردهای و چقدر جالب که خودت به هیچ وجه این را نمیبینی و متوجهاش نیستی.
حتی شاید با خواندن این مطلب هم در همین لحظه در ذهنت به مقایسه بین این حرفها و رفتار خودت با یک پناهنده فکر کنی!!!
شاید حتی منه پناهنده را ناسپاس ببینی و بدانی که به تو انسان متمدن خرده گرفتهام، بله منه پناهنده شرایطی متفاوت با تو دارم من مثل مهمانی هستم و تو میزبان و صاحبخانه هستی.
آری احترام تو بر منه مهمان واجب است و هیچ وقت به خودم اجازه بی احترامی به صاحبخانه را نمیدهم و این برگرفته از همان فرهنگ من است.
من در میانسالی نه خود خواسته بلکه به جبر روزگار از خانه امن خودم و از سرزمین مادری ام جدا شدم و پناهنده سرزمینی ناشناخته شدم، موارد بسیار زیادی است که باید یاد بگیرم اما این به معنای این نیست که آموختهای نداشتهام و یا آموختههای قبلی من از پایه اشتباه بوده یا من مستحق زندگی نرمال چنانچه تو داری نیستم.
کاش یکبار جایمان عوض میشد،
فقط در ذهنت این را امتحان کن،
یکبار خودت را جای پدر یا مادری بگذار که دست از همه داشتههایشان به هر دلیل سیاسی یا اجتماعی شسته و به دنیای ناشناختهای آمدهاند،
حالا تو بیا و تجسم کن در آستانه سی یا چهل سالگی،
زبان جدید یادبگیر،
کار جدید شروع کن،
برای خانوادهات دنبال سرپناه باش،
بیا و سعی کن که دولت کشور جدید را قانع کنی که مستحق شروع دوباره هستی،
برای فرزندانت نقش همه اقوامی را بازی کن که در یک شب از دست داده است،
برای همسرت هم شوهر خوبی باش و هم در عین حال نقش پدرش و یا مادرش را بازی کن که درست است زنده هستند اما دیگر قرار نیست بوی تن آنها را حس کند و در آغوش بگیردش.
سخت است، تو الان فقط لحظهای را در ذهنت گذراندی اما من تمام این لحظات را زندگی کرده و میکنم،
پس با تمام احترام
نمیتوانی من را کامل درک کنی
در پایان میخواهم یادآوری کنم برده داری نوین امری پیچیدهای نیست همین محبتت های ترحم گونه بعضی افراد و یا نگاه بالا به پایین جامعه، عدم اعتماد کارفرما به کارگر یا کارمند مهاجر به نوعی بیانگر این موضوع است.
اما این را بدان با تمام کردار و گفتار و رفتارت و با تمام قضاوت های تو با مهربانی فراوان دوستت دارم زیرا فرهنگم به من آموخته که شکرگزار و سپاسگزار تمام افرادی باشم که خداوند در مسیر زندگیام قرار داده است.
و در آخر
شب باش در پوشیدن خطای دیگران
زمین باش در فروتنی
خورشید باش در مهر و دوستی
کوه باش در هنگام خشم و غضب
رود باش در سخاوت و یاری دیگران
دریا باش در کنار آمدن با دیگران
خودت باش همانگونه که مینمایی
هر قدمی که قضاوت میکنی با کفشهای کسی باشد که قضاوتش میکنی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر